تنها چیزی که در دنیا می توانی نغییرش دهی،

خودت هستی

و با این کار دنیا را متحول می کنی.

" شر "

آرزو سرابی است که اگر نابود شود، همه از تشنگی خواهند مرد.

" اسکار وایلد "

وقتی که شما به بدبینی عادت کنید ،

بدبینی به اندازۀ خوشبینی مطلوب و دوست داشتنی است .

آرنالد بنت

طلا را به وسيله آتش......زن را به وسيله طلا ........و مرد را به وسيله زن امتحان کنيد.

فيثاغورث

تصمیم، شبیه به ماهی است .

کسی مانند من تنها نماند

به راه زندگانی وا نماند

خدا را ، در قفای کاروان ها

غریبی در بیابان جا نماند

درون سینه آهی سرد دارم  

رخی پژمرده ، رنگی زرد دارم

ندانم ، عاشقم ، مستم ، چه هستم ؟

همی دانم دلی پر درد دارم

شبی پر کن از بوسه ها ساغرم

به نرمی بیا همچو جان در برم

تنم را بسوزان در آغوش خویش

که فردا نیابند خــاکســـترم!

دوستـــ دارم غصه هایمـــ را ماننــد ...

شمــعی که سوخـــته و تمــام شده ...

فوتــ کنم ...

ز سری موی سپیدی روئید  خنده ها کرد بر او موی سیاه

که چرا در صف ما بنشستی  تو ز یک راهی و ما از یک راه   

گفتـــ من با تو عبثـــ ننشستم   بنــانند مــرا خـــواه نخـــواه        

گـــه روئیـــدن مــن بــود امــروز    گل تقــدیر نرویــد بی گــاه            

رهــرو راه قــضا و قــدرم     راهــم این بــود نبودم گمراه

قاصـد پیـرم از دیـدن مـن    این یکی گفت دریـغ آن یگ آه

خرمن هستی خود کرد درو  هر که بر خوشه من کرد ، نگاه

سپهی بود جوانی که شکست  پـیری امـروز برانـگیـختــ سپــاه      

رست چون موی سیه موی سپید   چه خبر داشتــ که دارنــد اکراه         

رنگ بالای سیه بسیار است     نیســتی از خــم تقــدیر آگـــاه     

که سیه رنگ کند گاه سپید    رنگــرز اوستــ مرا چیستـــ گناه   

چو تو یکروز سیه بودم و خوش     سیهــی گشتــ سیاهـــی ناگاه    

تو هم ای دوست چو من خواهی شد  باش یکــ روز بر ایــن قــــصه گــواه             

هر چه دانی به من امروز بخند  تا که چون من کندتـــ هفتـــه و ماه  

از سپید و سیه و زشت و نکو   هر چه هســتیم تباهـــیم ، تبــاه   

قصه خویش دراز از چه کنیم     وقتـــ بیـــگه شد و فرصتــ کوتــاه  

رازهای دل درونش نهفته باشد بهتراستـــ ...

زیرا فاش شدنش ...

پای هر بی سرو پایی را ...

به درونش می کشد...

گاه باید اشک هایمان مانند باران ببارد ...

گاه باید بغض هایمان بترکد ...

وشــایــد !!!

قلب نباید عاشق شود ...

دل نباید وابسته شود ...

چــون !!!

روزی برای دوریش ...

بغضت می ترکد و اشکت جاری می شود...

و قلبت دلبسته می شود ...

آن زمــان خیــلی دیــر استـــ ...

اگر بهترین دوستم نیستی پس لااقل بهترین دشمنم باش

اگر غمخوارم نیستی لااقل بزرگترین غمم باش

هر چه هستی همیشه بهترین باش

چون بهترین ها همیشه در یاد خواهند ماند

پس لااقل در بدترین خاطره هایم بهترین باش

ببار ای سپید...

ببار ای پاکـــ ...

ببار که وجودتــ روشنی استــ ...

دوست داشتنِ کسی که شما رو دوست نداره
مثل بغل کردنِ کاکتوس می مونه
هر چی محکم تر بغل کنی
بیشتر آسیب میبینی ...

زمانی میتونی بفهمی که چقدر عشقت دوستــ داره که ...

تو سختی هاتــــ امتحانش کنی ...

شاید زمانی دنیا رو زیر پاهاتــ حس کنی که ...

از تمومــ آدمای توش سیر شده باشی ...

گاهی در زندگی

عاشــــق

چیزهایی می شویم که ...

هم جنس خودمان نیستــ

یه من، یه تو، یه فاصله ......نه نشد.

بی من ، یه تو ، یه فاصله...... نه نشد.

بی تو ، یه من یه فاصله ........ بازم نشد.

یه من ، یه تو ، بی فاصله ..........حالا شد.

گـ ــــــــــــــــــاهـی سـکوت
همــــــــــــــــ ـان دروغ اسـت
کمـ ـــــــــــــــــــــــی شیـک تـر
روشنــــــــــــــــــــف کـ ـرانـ ـه تـر
و بـ ـ ــا مسئــــــــــــــــــولیت کـمتر........

سعی کنیمــ پازل زندگی رو درستــ بچینیمــ ...

اگه یکیش گمـــ یا خرابــ بشه ...

تمامـــ زندگیــــتــــ خرابـــ میشــه ...

 از زندگی خسته شدم،

از تکرار روزهای خسته،

از شبهای تنهایی ،از دوستان بی معرفت،

از همه مردمانی که حرفهایشان دروغ و تکراری است.

نمی دانم چگونه زندگی کنم !

چگونه زندگی کردن را از یاد برده ام ...

همه جا را سکوت سرد و دلتنگ کننده ای فرا گرفته

دلم برای شادی ها تنگ شده برای خنده های بلند...

کاش می شد همانطور که ساده " عـشـق " بر روی قلب ها حک می شود ...

همانطور هم ساده و شاید ساده تر از آن از روی " قلب ها " پاکـــ شود ...

کاش ردپای " عــشـق " در قلب هایمان هم نمی ماند ...

کاش بادی ، بارانی ، موجی می آمد و رد پا ها را می شست ...

تو را به جرم نگاه زیبایت در زندان قلبم

محکوم به حبس ابد میکنم

تا در محضر خدای عاشقان اعتراف کنی که دوستم داری

آيينه پرسيد :

که چرا دير کرده است نکند دل ديگري او را سير کرده است...

خنديدم و گفتم او فقط اسير من است تنها دقايقي چند تأخير کرده است...

گفتم امروز هوا سرد بوده است شايد موعد قرار تغيير کرده است...

خنديد به سادگيم آيينه و گفت :

احساس پاک تو را زنجير کرده است ...

گفتم از عشق من چنين سخن مگوي ...

گفت : خوابي سال‌ها دير کرده است...

در آيينه به خود نگاه مي‌کنم ـ آه!

عشق تو عجيب مرا پير کرده است...

راست گفت آيينه که منتظر نباش ...

او براي هميشه دير کرده اس...

عشق لحظه ای آدم را داغ می کند ...

ولی دوستــ داشتن آدم را پخته می کند ...

هر داغی روزی سرد می شود ...

ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود ...

قشنگ ترین حس وقتیه که !!!!

بدونی هرگز فراموش نمیشی ...

و...

این حس قشنگ ...

تقــدیم تو بــاد ...

هوای مردن ...

بیخ گوش من است ...

همان جایی که ...

روزی ...

رد نفس های تو بود ...

در زمانه ای که ...

 همه چی ماشینی شده ...

سعی کنید ...

قلب هایتان ...

ماشینی نشود...